۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۳, یکشنبه

هفت‌سين

نوروز، آييني زرتشتي نيست و در اوستا نامي از آن برده نشده؛ ولي زرتشتيان به عنوان پارسياني اصيل همواره آن را گرامي داشته‌‏اند.
آنها از ديرباز هفت‌‏سين را در اتاقي به نام فروردين با ديوارهايي سفيد گذاشته و دور آن را با گل, شيريني و آتش مي‌‏آراستند. هر خانواده با دست خود هيزمي را به نيت يك در گذشته خود‌‏, به آتش هديه مي‌‏كرد. هفت‌‏سين زرتشتيان به فروهرها هديه مي‌‏شود.
عدد هفت در همه فرهنگ‌‏ها و اديان، عدد مقدسي تلقي مي‌‏شود. در تمدن ايراني نيز اين عدد در نمودهاي مختلفي ظاهر مي‌‏شود.
يكي از اين نمادها, سفره هفت سين است. مانند تمام آيين‌‏هاي ايراني، هر آنچه از سين‌‏هاي اين سفره نمادي معنوي از يك جريان زندگي است و پيام خاصي را به صورت نمادين مطرح مي‌‏كند.
هفت سين اصيل
هر آنچه با سين آغاز مي‌‏شود، جزو هفت‌‏سين نيست؛ طبق باورهاي باستاني پارسيان، اين سين‌‏ها بايد حايز شرايط ذيل باشند.
1- پارسي باشد, بدين معني كه از واژه‌‏هاي اصيل پارسي كه در فرهنگ نامه زبان پهلوي بوده سر چشمه گرفته شده باشد. براي مثال سكه نمي‌‏تواند جزو هفت سين باشد. چون واژه‌‏اي عربي‌‏ است.
2- گياهي باشد‌‏, يعني از گياه باشد و با اين اوصاف سماق نمي‌‏تواند جزو هفت سين باشد؛ زيرا تركي ايغوري است.
و حال هفت سين اصيل؛
سبزه، سيب سرخ، سركه (سركه واژه‌‏اي عربي نيست و برگرفته از واژه پهلوي سركك است و از پارسي به زبان تازي راه يافته)، سمنو، سنجد، سير و سپند.
معناي نمادين سين‌‏ها؛
سبزه - نشان سبزي, خرمي, شادي, شادماني, خوش خلقي, تعادل و هماهنگي در زندگي بوده است. رنگ سبز از بعد روانشناسي رنگ‌‏ها, رنگي است كه از برانگيخته شدن فاصله مي‌‏گيرد و مانند نوروز پيام آور صلح و دوستي است.
سيب سرخ - نمادي از باروري و زايش.
سركه - نماد پاكيزگي و گندزدايي از زندگي‌‏, درون و افكار آدمي در سال نو.
سمنو - نماد فراواني و بركت چه از بعد مادي و چه از بعد معنوي.
سنجد‌‏ - در فرهنگ ايراني نماد خردگرايي و سنجيده عمل كردن است. فرهنگ و تمدن ايراني از ديرباز برپايه خردورزي به وجود آمد و سنجد؛ به ما مي‌‏گويد در سال نو بايد از بي‌‏خردي و ناداني دوري جست و در پي روشني و آگاهي بود.
سير - نماد گندزدايي و دور انداختن پلشتي‌‏هاي ظاهري و دروني انساني است.
سپند - نماد مثبت انديشي به جهان و نگرشي خيرخواهانه براي ديگران است. دوري از بدبيني و دشمني پنداشتن ديگران.
البته سفره هفت سين تنها به سين‌‏هاي بيان شده خلاصه نمي‌‏شود و عناصر نمادين ديگري نيز دارد.
كتاب آسماني؛ مسلمانان قرآن, مسيحيان كتاب مقدس و انجيل يهوديان, عهد عتيق و زرتشتيان اوستا را در سفره‌‏هاي خود مي‌‏گذارند و در هنگام تحويل سال يادي و نيايش كتب آسماني خود را خوانده و از درگاه خداوند براي سال آينده بركت, فيض و سرخوشي را طلب مي‌‏كنند.
آينه؛ يكي ديگر از اشياي موجود در سفره هفت سين آينه است كه نشان يكرنگي و پاكي است و راستي است آينه به ما مي‌‏گويد بايد همان گونه كه آينه حقيقت را همان گونه كه هست، بيان كنيم‌‏, راستگو باشيم و خود را همان گونه كه هستيم، نشان دهيم و از تظاهر، تزوير و دو رنگي بپرهيزيم.
ماهي سرخ؛ نماد باروري, بركت, سرزندگي است.
شمع؛ نماد نور و روشنايي خداوندي و پرهيز از وارد شدن به دنياي تاريك اهريمني است

سده‌سوزی در كرمان

ا دوره ساساني: فردوسي آنرا به هوشنگ نسبت مي دهد و ابوريحان بيروني و نوروزنامه آنرا از فريدون مي دانند و همچنين رسمي شدن جشن سده به زمان اردشير بابكان منسوب گرديده است، اما در هيچكدام به شيوه برگزاري آن اشاره اي نشده است.
بعد از ساسانيان: مورخان و نويسندگاني چون بيروني، بيهقي، گرديزي، مسكويه و … از شيوه برگزاري جشن سده در دوران غزنويان، سلجوقيان، خوارزمشاهيان، آل زيار و … تا دوره مغول بسيار نوشته اند. از آيين هاي عامه مردم سندي نداريم اما در حضور شاهان، رسم شعرخواني بود و نيز پرندگان و جانوراني به آتش انداخته مي شدند و گياه خوشبو تبخير مي كردند تا مضرات آن را برطرف كنند.
در عصر حاضر: در مازندران، كردستان، لرستان،و سيستان و بلوچستان؛ روستاييان و كشاورزان و چوپانان و چادرنشينان نزديك غروب يكي از روزهاي زمستان (آغاز نيمه يا پايان زمستان) روي پشت بام، دامنه كوه، نزديك زيارتگاه، كنار چراگاه و يا كشتزار آتشي افروخته و بنا بر سنتي كهن پيرامون آن گرد مي آيند بدون آنكه نام جشن سده بر آن نهند.
ولي در كرمان جشن سده يا سده سوزي در بين تمامي اقشار مردم كرمان، مسلمان، زرتشتي، كليمي … رواج دارد كه همه ساله در دهم بهمن ماه برگزار مي شود. در بين چادرنشينان بافت و سيرجان سده سوزي چوپاني برگزار مي شود كه شب دهم بهمن آتش بزرگي بنام آتش جشن سده، با چهل شاخه از درختان هرس شده كه نشان چهل روز “چله بزرگ” است در ميدان ده برمي افروزند و مي خوانند: سده سده دهقاني/ چهل كنده سوزاني/ هنوز گويي زمستاني.
چنانكه از كتاب ها و اسناد تاريخي برمي آيد جشن سده جنبه ديني نداشته و تمام داستان هاي مربوط به آن غيرديني است و بيشتر جشني كهن و ملي به شمار مي آيد و وارث حقيقي جشن سده نه فقط زرتشتيان، بلكه همه ايرانيان اند، ميراثي كه به بسياري از كشورهاي همسايه نيز راه يافت.
جشن سده
واژه سده : بيشتر دانشمندان نام سده را گرفته شده از صد مي دانند. ابوريحان بيروني مي نويسد: “سده گويند يعني صد و آن يادگار اردشير بابكان است و در علت و سبب اين جشن گفته اند كه هرگاه روزها و شب ها را جداگانه بشمارند، ميان آن و پايان سال عدد صد بدست مي آيد و برخي گويند علت اين است كه در اين روز زادگان كيومرث، پدر نخستين، درست صدتن شدند و يكي از خود را بر همه پادشاه گردانيدند” و برخي برآنند كه در اين روز فرزندان مشي و مشيانه به صد رسيدند و نيز آمده : “شمار فرزندان آدم ابوالبشر در اين روز به صد رسيد .”
نظر ديگر اينكه سده معروف، صدمين روز زمستان از تقويم كهن است، زمستان در تقويم كهن 150 روزه و تابستان 210 روزه بوده است و برخي گفته اند كه اين تسميه به مناسبت صد روز پيش از به دست آمدن محصول و ارتفاع غلات است.
زنده ياد استاد مهرداد بهار معتقد است كه واژه سده از فارسي كهن به معني پيدايش و آشكار شدن آمده و آن را برگزاري مراسمي به مناسبت چهلمين روز تولد خورشيد (يلدا) دانسته و مي نويسد: … جشن سده سپري شدن چهل روز از زمستان و دقيقا در پايان چله بزرگ قرار دارد. البته به جشني ديگر كه در دهم دي ماه برگزار مي شده و كمابيش مانند جشن سده بوده هم بايد توجه كنيم كه در آن نيز آتش ها مي افروختند. اگر نخستين روز زمستان را پس از شب يلدا – تولد ديگري براي خورشيد بدانيم، مي توان آنرا هماهنگ با جشن گرفتن در دهمين و چهلمين روز تولد، آيين كهن و زنده ايراني دانست. (در همه استان هاي كشور و سرزمين هاي ايراني نشين، دهم و چهلم كودك را جشن مي گيرند) و اين واژه “sada”(اسم مونث) كه به معني پيدايي و آشكار شدن است ، در ايران باستان sadok و در فارسي ميانه sadag بوده و واژه عربي سذق و نوسذق (معرب نوسده) از آن آمده است.
پيشينه اسطوره اي پيدايش آيين و جشن سده: از اسطوره هاي جشن سده تنها يكي به پيدايش آتش اشاره دارد. فردوسي مي گويد: هوشنگ پادشاه پيشدادي، كه شيوه كشت و كار، كندن كاريز، كاشتن درخت … را به او نسبت مي دهند، روزي در دامنه كوه ماري ديد و سنگ برگرفت و به سوي مار انداخت و مار فرار كرد. اما از برخورد سنگها جرقه اي زد و آتش پديدار شد. هم در كتاب “التفهيم” و هم “آثارالباقيه” ابوريحان، از پديد آمدن آتش سخني نيست بلكه آنرا افروختن آتش بر بامها مي داند كه به دستور فريدون انجام گرفت و در نوروزنامه آمده است كه : “آفريدون … همان روز كه ضحاك بگرفت جشن سده برنهاد و مردمان كه از جور و ستم ضحاك رسته بودند، پسنديدند و از جهت فال نيك، آن روز را جشن كردندي و هر سال تا به امروز، آيين آن پادشاهان نيك عهد را در ايران و دور آن به جاي مي آورند.”
این مراسم هر سال در انتهای خیابانی به نام سده و باغی که روبروی زیارتگاه زرتشتی‌ها است . برگزار می‌گردد . در این روز تعداد زیادی از بزرگان کرمان - توسط انجمن زرتشتي‌ها - دعوت شده كه در داخل زيارت‌گاه شاهد مراسم هستند و سپس همراه موبدان زرتشتي به باغ وارد شده و شاهد مراسم خواهند بود . علاوه بر اين‌ها ، عده زیادی از مردم علاقه‌مند به مراسم از پشت نرده‌هاي بلند باغ نظاره‌گر نيايش موبدان و سوختن کوهی از آتش می‌شوند . شدت ازدحام آن‌قدر زياد است كه خيابان كاملا بند مي‌ايد و پليس جهت حفظ نظم در محل مستقر مي‌شود
-----------------------------------



مراسم روز بيست هفتم ماه رمضان

روز بيست و هفتم ماه رمضان ، بر خلاف همه‌ي روزهاي سخت و بي‌رنگ ماه ، براي زن‌ها ، روز ديگري است . در اين روز به دليل كشته شدن قاتل امام علي – ابن ملجم – مردم جشن مي‌گيرند و از آن رخوت تقريبا يك ماهه بيرون مي‌ايند . – اين براي زنها نعمتي است كه مي‌توانستند به حمام رفته و دستي به سر ورويشان بكشند . رنگ و وسمه و بند انداختن و كمي سرخاب و سفيدآب و از همه مهمتر بيرون زدن از خانه و ديدن آدم‌هاي ديگر و …
در اين روز از صبح زود همه مهياي رفتن به مسجد صاحب‌الزمان [1] مي شدند . اكثر زنها سعي مي كردند لوازم آرايش سر‌دستي خود را كه عبارت از مقداري سرخاب بود و سفيد‌آب نقره را همراه مي بردند و در انجا با يافتن جاي خلوتي خودشان را خوشگل مي كردند . اين روز روز برآوردن دعا ها هم محسوب مي شد . يكي از اين راهها گدايي هفت فاطمه بود هر كسي حاجتي داشت با مراجعه به هفت زن به نام هاي فاطمه و گردن كج كردن و التماس كردن پيش آنها برای ادای نذرش چيزي از آنها مي خواست و آنها كه مي‌دانستند در اين روز با چه چيزي مواجه مي شوند از قبل مقداري تكه هاي كوچك پارچه – سر‌مغراضي – با خودشان داشتند و به هر كدام از اين مراجعه كنندگان تكه‌اي مي دادند . بعد حاجت‌خواه به دنبال هفت مرد به نام علي مي‌گشت و از آنها هم چيزي طلب مي‌كرد و آنها بنا به وسعشان از يك شاهي – سكه‌ي كم آرزش ان زمان – تا يك قران كف دست اين گدايان حاجت خواه مي‌گذاشتند .و حالا نوبت هفت محمد بود ، و انها هم مثل ديگران چيزي مي‌پرداختند .
زنی كه حاجت داشت ، با پول به دست آمده و پولي كه خودش به آن مي‌افزود به بازار مي رفت . تكه‌ي پارچه‌اي مي‌خريد و تا روز عيد فطر مي بايست پيراهني بدوزد و در آن روز ، بر تن خود يا فرزندش بنمايد تا حاجتش برآورده گردد ./
راه ديگر عريضه – نامه – نوشتن به حضرت صاحب‌الزمان بود . در بيرون صحن مسجد چاهي بود و سيدي در كنار آن نشسته بود – اين سيد معمولا آخوند بود – زن به او مراجعه مي كرد حاجتش را براي سيد مي‌گفت . سيد بر تكه‌ي كوچك كاغذ آنچه را كه او مي خواست مي نوشت و از ظرف گلي كه كنارش داشت مقداري بر مي‌داشت . كاغذ را لوله كرده و در ميان آن جا مي‌داد و به دست زن مي داد و او با خلوص نيت . گل گلوله شده را به داخل چاه مي‌اندخت و يا به همان سيد وكالت مي‌داد تا اين عمل را انجام دهد .
درحال حاضر چاه مسجد صاحب‌الزمان به دليل ساخت ساز از ديد پنهان شده است و مردم به مسجد بازار شاه كه كنار بازار است مي روند . البته در سال‌هاي اول انقلاب سر اين چاه را بسته بودند . اما فعلا با باز كردن درز كوچكي – به اندازه شكاف صندوق هاي پست - در بالاي آن زنها مي‌توانند عريضه‌ي خود را در چاه بيندازند
[1] مسجدي كنار كوه‌هايي به همين نام ، در خارج از شهر كرمان . محل قبرستان شهر و به دليل ساختن جنگلي مصنوعی در کناره‌ی آن و سر سبز بودن ، گردشگاه عمومی و اصلی مردم نيز هست

گوشه‌هايي از آداب حمام رفتن



امروزه روز خانه‌اي كه حمام نداشته باشد ، خانه نيست . اما تا همين چند سال پيش – كمتر از نيم قرن – فقط تك وتوكي از بزرگان در خانه‌ي خود حمام داشتند كه به آن حمام سرخانه مي گفتند و بقيه‌ي مردم از حمام‌هاي عمومي كه در هر محله يكي بود و اهالي محل اقلاً هفته اي يک بار به منظور نظافت به حمام مي رفتند. و اين حمام‌ها براي خودشان برنامه خاصي داشتند . مثلا ، مردان قبل از طلوع آفتاب تا ساعت هشت صبح حمام مي گرفتند و از آن ساعت تا ظهر و حتي چند ساعت بعد از ظهر حمام در اختيار زنان بود. امروز هم حمام عمومي در غالب نقاط ايران وجود دارد، منتها فرقش با حمامهاي قديم اين است که در حمامهاي قديم از خزينه استفاده مي شد؛ ولي در حمامهاي عمومي جديد دوش‌هاي متعدد جاي خزينه را که به هيچ وجه منطبق با اصول بهداشتي نبود گرفته است. در حمامهاي عمومي خزينه دار که امروزه در ايران کمتر وجود دارد سنن و آدابي را از قديم رعايت مي کردند که بعضاً جنبه ضرب‌المثل پيدا کرده است.
يکي از آن آداب اين بود که هر کس وارد حمام مي شد، براي اظهار ادب و تواضع نسبت به افراد بزرگتر که در صحن حمام نشسته، مشغول کيسه کشي و صابون زدن بودند، يک سطل يا طاس بزرگ آب گرم از خزينه حمام بر مي‌داشت و بر سر آن بزرگتر مي ريخت. البته اين عمل به تعداد افراد بزرگ و قابل احترام که در صحن حمام نشسته بودند تکرار مي شد. و تازه وارد وظيفه خود مي دانست که بر سر يکايک آنان با رعايت تقدم و تأخر آب گرم بريزد. بسا اتفاق مي افتاد که يک يا چند نفر از آن اشخاص مورد احترام در حال کيسه کشيدن و يا صابون زدن بودند و احتياجي نبود که آب گرم به سر و بدن آنها ريخته شود، مع ذالک اين عوامل مانع از اداي احترام نمي شد و کوچکترها به محض ورود به صحن حمام خود را موظف مي دانستند که يک طاس آب گرم بر سر و بدن آنها بريزند و بدن وسيله عرض خلوص و ادب کنند.

از آداب ديگر در حمام عمومي خزينه دار قديم اين بود که اگر تازه وارد کسي از آشنايان و بستگان نزديک و بزرگتر از خود را در صحن حمام مي ديد، فوراً به خدمتش مي رفت و به منظور اظهار ادب و احترام او را مشت و مال مي داد يا اينکه ليف صابون را به زور و اصرار از دستش مي گرفت و پشتش را صابون مي زد.

سنت ديگر اين بود که هر کس وارد خزينه حمام مي شد به افرادي که شست و شو مي کردند سلام مي کرد و ضمناً در همان پله اول خزينه دو دست را زير آب کرده، کمي از آب خزينه بر مي داشت و به يکايک افراد حاضر از آن آب حمام تعارف مي کرد. براي تازه وارد مهم و مطرح نبود که افراد داخل خزينه از آشنايان هستند يا بيگانه، به همه از آب مفت و مجاني تعارف مي کرد و مخصوصاً نسبت به افراد بيگانه بيشتر اظهار علاقه و محبت مي کرد زيرا آشنا در هر حال آشناست، و دوست و آشنا احتياج به تعارف ندارند. در هر صورت اين رسم از قديمترين ايام يعني از زماني که حمام خزينه به جاي آب چشمه و رودخانه در امر نظافت و پاکيزگي مورد استفاده قرار گرفت، معمول گرديد.

بي فايده نيست که اطلاعات زير درباره حمامهاي قديم و آداب حمام رفتن، از نوشته شادروان علي جواهر کلام نقل شود:

«در عهد قاجاريه حمام رفتن در فصل زمستان کار دشواري بود و غالب مردم اواخر پاييز حمام مي رفتند و تا شب عيد رنگ حمام را نمي ديدند. اين وضع منحصر به ايران نبود، فرنگيها هم تا پيش از جنگهاي صليبي اصلاً اطلاعي از حمام نداشتند و همين که ايام جنگهاي صليبي به شرق آمدند با حمام آشنا شدند. مع ذالک باز هم تا مدتي بعد از آن حمام نرفتن در فرنگستان مد بود و مشهور است که يکي از ملکه هاي فرانسه هميشه افتخار مي کرد که پنجسال است به حمام نرفته است.
حمام‌هاي قديم معمولاً چند متر از سطح کوچه و بازار پايين‌تر بود؛ چون اگر غير از اين مي بود آب به خزانه سوار نمي‌شد.
سر در حمام شکل ديو و رستم و يا شيطان و مالک دوزخ را نقاشي مي کردند و هنوز هم بنده فلسفه آن را نفهميده ام که نقش شيطان و ديو و رستم، با سر در حمام، چه مناسبت دارد. در هر صورت چندين پله پايين مي رفتيم تا به سر بنه يا رختکن مي رسيديم. "بينه" يک حياط سرپوشيده اي بود که وسط آن حوض بزرگي قرار داشت. اطراف بينه سکوهاي بلندي ديده مي شد که در آنجا رخت مي کندند. استاد حمامي در کنار يکي از آن سکوها يا بالاي يکي از سکوها مي نشست و جعبه دخل را هم بغل دستش مي گذاشت. از سقف بينه چراغ بزرگ گرد سوز و گاهي هم چهلچراغ تا بالاي حوض آويخته بود. دور تا دور سکوهاي رختکن تير مي گذاشتند و به آن تيرها گويهاي شيشه اي رنگارنگ مي آويختند. يک تغار (کاسه بزرگ سفالين) محتوي آلو و آب آلو روي چهارپايه نزديک حوض بود و چندين کاسه کوچک با قاشقهاي چوبي پهلوي تغار مي گذاشتند. در ايام زمستان به جاي آب آلو، لبو و آب لبو را با کمي سرکه توي تغار مي ريختند. علاوه بر استاد حمامي يک نفر به نام "جامه دار" يک نفر به اسم "مشت و مالچي" و يک نفر هم به عنوان "پادو" در سربينه حضور داشتند و تا مشتري وارد مي شد، پادو کفش مشتري را زير سکو مي گذاشت و يک لنگ خشک روي سکو پهن مي کرد. مشتري که لخت مي شد، پادو يک لنگ ديگر به او مي داد. مشتري آن لنگ دوم را به کمر مي بست. لباسهايش را توي آن لنگ اول مي پيچيد و از سکو پايين مي آمد. از دالان تاريکي مي گذشت، و در صحن حمام را مي گشود و توي حمام مي رفت. در اينجا چند شاه نشين و چند ايوان و چند طاق نما و يک حوض کوچک آب سرد بود و کارگران داخل حمام عبارت بودند از چند دلاک و يک پادو، آبگير و دو سه پادو....»
اين نکته جالب هم ناگفته نماند که ايرانيان تا عصر قاجاريه داخل خزانه‌ي حمام نمي رفتند، زيرا به گفته مورخ معاصر شادوران رحيم‌زاده صفوي همه‌ي حمام‌‍هاي ايران، درهايش بسته بود و يک روزنه به نام آخور مي ساختند که به خزانه متصل بود و از آنجا آب برداشته خود را مي شستند. و درهاي خزانه ها فقط قرن گذشته باز شد و موجب کثافت گرمابه ها گشت.

اين مطلب را يكي از دوستان بدون ذكر منبع در اختيارم گذاشت و متاسفانه از مولف يا گرد‌آورنده آن اطلاعي ندارم . اميدوارم جسارت نكرده باشم

بعضی رسم رسومات ماه رمضان

طريقه‌ي بيدار كردن مردم براي سحري خوردن
1 - بعضي از مردم كه توانايي آن را داشتند ، از ساعاتي قبل از سحر ، طبل بزرگي بر پشت شتر گذاشته ، خودشان هم سوار مي شدند و با حركت ملايم شتر در كوچه ها مي‌گشتند و با زدن ضربه هاي محكم و يكنواخت بر طبل مردم را بيدار مي كردند . اين كار تا طلوع آفتاب ادامه داشت .

2 - خانم مويد محسني در كتاب فرهنگ عاميانه سيرجان نوشته اند كه : هنگام سحر عده‌اي چراغ دستي (‌فانوس ) به دست گرفته ، در كوچه ها راه مي‌رفتند و در منازل را مي‌زدند و از پشت در باصداي بلند به صاحب‌خانه مي‌گفتند

رمضوون اومده مهمونش كنين گاو و گوساله به قربونش كنين
گاو گوساله نباشه خروس يه ساله به قربونش كنين
خروس يه ساله نباشه ماهي پَن (‌پنج ) ساله به قربونش كنين

3 – همسايه‌ها نيز اين كار را با كوبيدن ضرباتي بر ديوارهاي مشترك ( تيغه هاي نازك ) كه اصطلاحا به آن پي‌كوفتن مي‌گفتند و يا با ريختن آب از روي پشت بام در منازل اقدام به بيدار نمودن خفتگان مي كردند .

4- بانگ خروس
خروس در شب سه مرتبه مي خواند : مرتبه اول ، نيمه شب . مرتبه دوم ، ساعتي بعد از نيمه شب و مرتبه سوم ، سحر . براي همين بعضي از خانواده ها ، خروس را در گنجينه‌ها يا بخاري هاي ديواري حبس مي كردند تا با صدايش از خواب بيدار شوند
در اكثر شهر‌هاي ايران ، وجود خروس را در خانه خوش‌يمن مي دانستند . مخصوصا خروس سفيد چل‌تاج كه نشانه خير و بركت است و هركس صاحب خروس سفيد چل تاج بود مي‌گفتند پريان و جنيان بد به خانه اش نمي آيند . افسانه اي هم درباره خروس سفيد در بين مردم رايج است كه گويند : در عرش الهي خروس سفيد و بزرگي وجود دارد كه دمادم سحر و اذان صبح چشمانش را بر روي هم مي گذارد ، بال‌هايش را بر هم مي‌زند و با صداي بلند اذان مي‌گويد . صداي اذان آن خروس كه به گوش خروس‌هاي زميني مي‌رسد ، همه‌ي خروس‌ها به تقليد از خروس عرش شروع به خواندن مي كنند . مردم را از وقت سحر با خبر مي كنند .
مردم دماوند مي‌گويند : خروس شب‌هنگام پنج مرتبه ، نيم ساعت به نيم ساعت مي‌خواند و در اصطلاح به هر نوبت خواندن يك پنجمي گويند . پنجمي اول زنان خانه را از خواب بيدار مي‌كند تا مشغول پختن سحري شوند . پنجمي دوم ، سماور زغالي را آتش مي‌زنند . پنجمي سوم همه‌ي اعضا خانواده بيدار مي شوند و سحري مي‌خورند . پنجمي چهارم ، چاي مي خورند و دهان مي‌شورند . پنجمي پنجم . از اين لحظه به بعد ديگر حق خوردن ندارند و در همين هنگام صداي اذان بلند مي‌شود
5 – بعضي از مردم معتقد بودند ، اگر در هنگام خواب با انگشت بر روي زمين ضربه بزنند و بگويند :
« اي زمين گناه من به گردنت سحر بيدارم كن » و يا اي زمين گناه مفتش و گمركچي به گردنت ، سحر بيدارم كن » زمين انها را بيدار خواهد كرد .
6- بعضي به نيت اينكه موقع سحر از خواب بيدار شوند ، شب قبل از خواب سوره ياسين و طه را مي خواندند و از خدا مي خواستند كه سحر بيدار شوند
7- زدن نقاره
تا سي، چهل سال قبل براي بيدار كردن مردم از صداي نقاره استفاده مي‌كردند . نقاره دو مرتبه به صدا در مي امد . يك مرتبه قبل سحر براي بيدار شدن و مرتبه دوم چند دقيقه قبل از اذان و هر مرتبه هم نيم ساعت نقاره مي‌زدند .
8 – بوق حمام
حمام هاي قديمي بوق‌هايي برنجي داشتند كه براي اعلام شروع و پايان كار حمام بوق را به صدا در مي‌آوردند . در ماه رمضان هم اغلب حمام‌ها سحر و افطار ، با زدن بوق مردم را خبر مي كردند
9- توپ در كردن
از زماني كه توپ به ايران آمد يكي از وسايلي كه براي بيدار كردن مردم در سحر و اعلام وقت به كار مي‌رفت توپ در كردن بود . در اين توپ عوض گلوله ، از كهنه و پارچه استفاده مي كردند و آنقدر سمبه مي‌زدند تا فشرده شود . بعد فتيله را به باروت توپ وصل مي‌كردند و آتش مي‌زدند با انفجار باروت كهنه‌هاي فشرده شده به بيرون پرتاب و باعث ايجاد صدا مي شد
10 - مناجات
بسيار از مردم با صداي مناجات هايي كه يكي دوساعت مانده به سحر از گلدسته هاي مسجد و پشت‌بام خانه‌ها بلند مي شد از خواب بيدار مي‌شدند . مناجات‌ها اغلب سوره‌ي والفجر بود و دعاهايي از مفاتيح‌الجنان ويا مناجات نامه عبدالله انصاري .
چند مناجات كه عموميت داشت :
شب خيزكه عاشقان به شب راز كنند گرد در بام دوست پرواز كنند … ياالله
هر جا كه دري بود به شب در بندند الا در دوست را كه شب باز كنند … يا الله

۞۞۞
اي‌ آن‌كه به ملك خويش پاينده تويي در ظلمت شب ، صبح نماينده تويي … يا الله
درهاي اميد به رخم بسته شده بگشا خدايا ، كه گشاينده تويي … يا الله

۞۞۞
اي ذات تو بر كل ممالك شده فرد سر در خط بندگيت داده زن مرد … ياالله
گر جمله‌ي كائنات كافر گردند بر دامن كبريات ننشيند گرد … ياالله

۞۞۞
يارب زكرم بر من دل ريش نگر تو محتشمي بر من درويش نگر … ياالله
شايسته درگهت ندارم چيزي بر من منگر بر كرم خويش نگر … ياالله

۞۞۞
در هر سحري با تو همي گويم راز در حضرت تو همي كنم راز و نياز … ياالله
بي منت بندگانت اي بنده نواز كار من بيچاره‌ي در مانده بساز … ياالله

ادامه دارد

ختنه‌سيرون يا دست حلال‌كنون

ختنه‌سيرون يا دَس‌حلال كنون

ختنه سيرون يكي از جشن‌هاي بزرگ براي هر خانواده پسردار محسوب مي‌شد .بعد از انكه پسر هفت يا هشت ساله مي‌شد و پاري اوقات بيشتر كه تا چهارده الي پانزده سالگي هم مي رسيد . خانواده قبل از هر كاري روز و ساعت خوش را انتخاب كرده و پس از تهيه ديدن مقدمات و دعوت مهمان‌ها و فاميل در وقت و ساعت معين پسر بچه را كه مي خواستند ختنه كنند به حمام مي بردند و اين حمام دست‌كمي از حمام دامادي نداشت . حمام را تزئين مي‌كردند . نوازندگان – لوطي‌ها - بالاي بام حمام و يا در رختكن حمام مي‌نواختند . با شربت و شيريني از مهمانان پذيرايي مي‌شد .
در حمام موهاي پسر را مي تراشيدند و سرش را حنا مي‌بستند و پس از شست‌وشو توسط خود حمامي ، به او لباس نو مي پوشاندند . دم در حمام توسط اوستاي حمام برايش آيينه و قران مي‌گرفتند و بچه و يا پدر بچه پول همراه با شيريني در سيني اوستا مي‌گذاشتند و پدر بچه پول حمام تمام مهمان‌ها را كه اصطلاحا به انها خيلون مي‌گفتند را مي‌پرداخت و با سلام و صلوات و بوي خوش پسر را از حمام بيرون مي‌بردند .
جلوي در منزل ، به عنوان صدقه گوسفندي جلوي پاي بچه مي‌كشتند و گوشتش را به فقرا مي دادند و به محض ورود مادر و اعظاي خانواده مثل ورود عروس به خانه كلولو – كِل - مي كشيدند و پول و نقل و شكلات بر سرش مي‌پاشيدند .
پس از نهار كه خيلي مفصل بود . پسر بچه را بر روي تختي بالا تر از همه و دور از دسترس مي خواباندند و دلاك ، كه بيشتر اوستاي حمام بود به سروقت بچه مي رفت . ابزار كار دلاك عبارت بود از ني ، تيغ خيلي تيز و مقداري پنبه . از لحظه‌اي كه دلاك به طرف بچه مي رفت همه ساكت مي شدند و اين سكوت انقدر ترسناك بود كه بچه هر قدر هم شجاع بود و خودش را مهيا كرده بود ، به گريه مي افتاد . دلاك كنار بچه مي‌نشست . پدر بچه شلوار او را در مي‌اورد . دو سه نفر دست‌هاي پسر را مي گرفتند . دو نفر از دو طرف پاهاي او را از هم باز مي كردند . دلاك حيلي خونسرد و در كمال بي‌خيالي اول مقداري پنبه را مي سوزاند و كنارش مي گذاشت . بعد يك تكه‌ي ني به اندازه تقريبي پنج سانتي‌متر مي بريد و وسط آن را شكاف مي‌داد و كنار پنبه ها مي‌گذاشت . تيغش را تيز مي‌كرد و در آخر وسط پاهاي باز شده‌ي پسر بچه مي‌نشست . آلت او را به دست مي گرفت . جمعيت كه تا به حال ساكت بود يكدفعه شروع به كل كشيدن مي كنند و لوطيان به نواختن تا صداي گريه‌ي بچه به مادرش نرسد .
دلاك پوست الت بچه را به اندازه يك الي دو سانت جلو مي‌كشيد و ني شكافته شده را مثل گيره بر سر آن مي زد تا پوست بر نگردد و يا بيشتر از حد مقرر نبرد و انگاه با يك ظربه پوست را مي‌بريد و قبل از بيرون زدن خون پنبه‌هاي سوخته شده را به شكل عمامه‌اي دور تا دور آلت بچه مي گذاشت و سپس با تكه چوبي به اندازه بيست سانتي متر كه قبلا توسط مادر فراهم شده بود و دور ان را پنبه پيچيده و رويش را با پارچه هاي رنگ و وارنگ تزئين كرده بودند دو پاي بچه را از زانو به هم مي‌بست تا پاهايش به هم نيايد و زخم دهن باز نكند و منجر به خون ريزي شود و سپس تكه‌ي بريده شده را لاي پنبه مي‌گذاشت و در كنار پوست‌هاي خشكيده قبلي مي گذاشت و انها را با افتخار به همه نشان مي داد . اين پوست‌ها را در موقع مرگ دلاك لاي كفنش مي‌گذاشتند و معتقد بودند در روز قيامت به خاطر همين پوست ها – كه نشانگر مسلمان نمودن ادم‌ها بود – خداوند از تقصير هاي او مي‌گذرد .
تا سه روز روي پاهاي بچه را نمي پوشاندند و بعد از ان پاهاي او را باز مي‌كردند و دور كمرش لنگ قرمزي مي بستند . رنگ قرمز را بدين جهت انتخاب مي كردند كه آن را دفع كننده جن و آل مي‌دانستند و اگر بچه‌اي پس از عمل ختنه دچار خونريزي مي‌شد و يا بيهوش مي‌شد و بي‌حال مي‌گشت ، مي‌گفتند " آل زده و يا جن زده شده "‌و برايش دعا مي گرفتند .
از لحطه‌اي كه بچه ختنه مي‌شد و در رختخواب مي‌خوابيد ، بالاي سرش قران و يك شي آهني تيز مثل قيچي يا كارد مي گذاشتند چون معتقد بودند آل از اين اشايا مي ترسد و براي اينكه آل به بچه نزند تا سه روز بالاي سر او شب زنده داري مي‌كردند و حرف‌هاي ناخوش‌آيند نمي زدند چون معتقد بودن " بچه را ترس وَر مي‌داره "‌و ناپريزي - ناپرهيزي - مي‌كند .
بعد از ختنه مدعوين و افارد فاميل پول يا چيزي به عنوان "شيريني دس‌حلال كنون " مي‌دادند كه اين هديه بستگي به نسبت خويشاوندي و وسع اشخاص داشت و از يك جعبه شيريني يا آبنبات – پِپرمه – گرفته تا پول و گوسفند وفرش و طلا ختم مي‌شد .
در بعضي جاها مثل بم رسم بر اين بود بچه را روي تخت ، صندلي و يا جاي بلندي مي نشاندند . مدعوين تك به تك جلو آمده و هديه‌ي خود را تقديم مي‌كردند و يكي كه صداي بلندي داشت طرف را معرفي و هديه اش را با صداي بلند اعلام مي كرد و بقيه با صداي بلند مي گفتند " خونه‌ش آبادون "‌ وبه اين عمل فضل مي‌گفتند – در عروسي ها هم به همين نحو عمل مي كنند . هنوز هم در بم و جيرفت و بافت اين عمل كه به آن فضل جمع كردن مي‌گويند اجرا مي شود .
( البته اين فضل جمع كردن قواعد و مقررات خاصي دارد كه در آينده به عرضتان مي‌رسانم )
اگر در خانواده‌اي دو بچه را با هم ختنه مي‌كردند ، براي جلوگيري از حادثه يا چشم‌زخم گوسفند يا خروسي را همزمان به عنوان سومين خون مي‌كشتند و صدقه مي‌كردند و معتقد بودند هر دويي با سه كامل مي‌شود .
مادر بچه پس از ختنه هر شب سه جنس – گندم ، جو و يا برنج – را بالاي سر بچه مي گذاشت و صبح قبل از طلوع دست بچه را روي آنها مي گذاشت و به عنوان صدقه پشت در خانه مي‌گذاشت . گذاشتن صدقه شه شب متوالي تكرار مي‌شد . اينگونه صدقات توسط عابرين مستحق جمع‌آوري مي‌شدند . از آرد صدقه شده خميري تهيه مي‌كردند و به سگ مي‌دادند و معتقد بودند صدقه‌اي كه به سگ مي‌دهند زود‌تر تاثير مي‌كند .
به جشن ختنه سيرون " چول‌برون ، و دس‌حلال كنون " هم مي‌گويند
در بعضي جاها مثل سيرجان به بچه‌اي كه ختنه مي كردند " دوماد كُچكو " مي‌گويند
كُجكو = كوچك

بازي‌هاي كرموني

" موجو موجو هبيزه "

در اين بازي هم ، همه دور هم مي نشينند . دستهايشان را ُمشت كرده و عمودي روي هم مي گذارند و بزرگترين آن ها ( اكثرا مادر يا مادر بزرگ ) شروع به خواندن مي كند :


«‌ موجو موجو َهبيزه mujo mujo habizeh

بابا رفته ببيزه bâbâ rafteh bebizeh [1]

آورده مرغ ريزه âvordeh morqeh rizeh

مرغش ُكريك[2] نمي شه morqeš korik nemišeh

اين طرف جو ِجكيدم in teref ju jekidam [3]


اون طرف جو ِجكيدم on teref ju jekidam

حَب نباتي ديدم habe nebati didam

كُرم كُرم جويدم korom korom jovidam

به اين جا كه مي رسند ، همه دستهايشان را پشت سر قايم مي كردند و استاد ( بزرگتر ) مي پرسيد :

كو دستات؟ ku dastat ?

: كلاغ برد kelâq bord

: كو كلاغ؟ ku kelâq ?

: روي بون royh boon [4]

: كو بون؟ ku bon?

: ُتنبيد tonbid [5]

: كو َگرد و دولخ[6] اش؟ ku gard o dulxaš?

: تو سبو[7] tu sebo!

: كو سبو؟ ku sebo?

: بار شتر bare šotor !

: كو اشتر؟ ku ošotor?

: تو صحرا tu sahrâ !

: چي مي خوره؟ či mixoreh ?

: َبلگ ِچِنال balgeh čenâl ! [8]

: چي مي شاشه؟ či mišâšeh ?

: َعنبر تَر anber tar !

: آقا كجا ؟ âqâ kojâ?

: تيرانداز tirandâz !

: غلوم كجا؟ qloom kujâ ?

: تير ورچين tir varčin !

: بي بي كجا؟ bibi kujâ ?

: صحن حموم sahneh hamom !

: خانم كجا؟ xânom kujâ ?

: تو بالا خونه tu bâlâxoneh !

: چكار مي كنه ؟ čeh kâr mikoneh ?

: جارو مي كنه jâru mikoneh !

: چي پيدا كرده ؟ či paydâ kerdeh ?

: زنگوله! Zangoleh

بعد همگي دست مي زنند و با صداي بلند مي خوانند : زنگوله ، آي زنگوله ، بابا گُله . زنگوله آي ....


Zangoleh âi zangoleh bâbâ goleh …

و دوباره از اول شروع مي كنند .
------------------------------------------------------------------------------------

[1] ببيزه = بيختن ، غربال كردن
[2] ُكريك ، ُكرُك = ُكرچ ، مرغ خانگي كه از تخم گذاشتن باز ايستد و مايل به خوابيدن روي تخم براي باز كردن جوجه باشد را گويند ( ف- ع )
[3] جِكيد = پريد ، جِكيدن = پريدن
[4] بون = بام
[5] ُتنبيد = خراب شد ، آوار شد
[6] دولَخ = گرد و غبار
[7] سبو = كوزه
[8] چنال = چنار